معنی بی فکر وبی تامل

حل جدول

بی فکر وبی تامل

بلافاصله، بلادرنگ، فورا، آنی


تامل

درنگ، تانی، مکث، تاخیر

لغت نامه دهخدا

وبی

وبی. [وَ بی ی] (ع ص) وباخیز. وباآور. وبائی: این ساعت موسم تابستان رسید و هوای جرجان وبی و عفین است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).

فرهنگ عمید

تامل

اندیشه کردن، فکر کردن،
درنگ کردن،
دقت کردن در امری،
دوراندیشی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تامل

تانی، درنگ، مکث، تاخیر، شکیبایی، مصابرت، اندیشه، تعقل، تفکر، غور، فکر، ژرف‌اندیشی، مراقبه، مکاشفه، اندیشه کردن، اندیشیدن، تعقل کردن، درنگ کردن، دوراندیشی کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

وبی

(صفت) وبا خیز، مرض خیز: ((بقعتی نیست نزه تر از گرگان و طبرستان اما سخت و بی است. . . ))


وبی ء

وبی در فارسی ریتاکخیز


تامل

نیک نگریستن، تفکر ‎ درنگ، فرنگری نیک نگریستن نگرش، سکالش


بلا تامل

بدون تامل بی درنگ. بی درنگ، فوراً


فیه تامل

(جمله) در آن نظر و تامل است (این جممله در جایی بکار میرود که شایان دقت باشد) .

فارسی به عربی

تامل

تردد، تشاور

فرهنگ فارسی آزاد

تامل

تَأَمُّل، دقّت کردن، اندیشه کردن، مجدد و مکرر ملاحظه و نظر نمودن و تحقیق کردن. (در فارسی بمعنای درنگ کردن و صبر نمودن نیز گفته میشود)

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تامل

درنگ، اندیشه

کلمات بیگانه به فارسی

تامل

درنگ

عربی به فارسی

تامل

تفکر کردن , درنظر داشتن , اندیشیدن , اندیشه کردن , قصد کردن , تدبیر کردن , سربجیب تفکر فرو بردن , عبادت کردن , سنجیدن , تعمق کردن , سنجش

معادل ابجد

بی فکر وبی تامل

801

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری